علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

چهارشنبه سوری 93

سلام رفیق به زودی در این مکان مراسم چهارشنبه سوری 93 برگزار خواهد شد و نام این پست به "چهارشنبه سوری 93" تغییر خواهد یافت فعلاً مراسم چهارشنبه سوران 91 و 92 را ببینید ×××××××××××××××××××××××××××××××××× بعداً نوشت: هیچ می دانستی اسفند اگر چه برای همگان نوید دهندۀ آمدنِ بهار است و هر بنی بشری در ابتدای این ماه عیدی خود را می گیرد و به خوشی و سلامتی آن را خرج می نماید و بسیار به خوشی و نو شدن اسفند را ...
25 اسفند 1393

به رنگِ زندگی

دقیقاً یک سال قبل بود که این روزها در حال هماهنگ سازی با خاله مهدیه مان برای رفتن به ولایت بودیم! و خاله مهدیه در تکاپوی نو کردنِ خانه و نصب کاغذ دیواری و تعویض درب ها و ... بودند که در همین گیر و دار آوینا جان و خاله مهدیه مان به مدت یک روز و نیم میهمان منزل ما بودند و در اینجا می توانی گردش یک روزۀ ما و آوینا جانمان را در پارک چیتگر ببینی! و اما این روزها هنوز عید فرا نرسیده است که خانوادۀ خاله مهدیه درست مثل هر ساله چشم انتظارشان هستند تا برای تعطیلات به ولایت بروند! و البته که امسال بر خلاف سال های قبل که تجربه گرِ انتظاری شیرین بودند، چشم انتظاریِ تلخیِ را تجربه می کنند! و همین چند روز قبل بود که در یک بعدازظهرِ اسفندی...
25 اسفند 1393

چراغ راهنمایی

همانا یکی از مهم ترین دغدغه های این روزهای ما چراغ راهنمایی است . به وقت رسیدن به سر چهار راه ها از دور با ذوقی هر چه تمام تر فریاد بر می آوریم :" چیاغ یاهنمایی "، درست مثل زمانی که کسی بعد از مدت ها سختی، فرشتۀ نجاتش را می یابد! و شروع می کنیم به توضیح در رابطه با محل قرارگیری رنگ های مختلف در چراغ راهنمایی و پوزیشنی که ماشین ها باید در مقابل مشاهدۀ رنگ مورد نظر اتخاذ کنند:" قرمز باید بالا باشه! سبز باید پایین باشه! زرد باید وسط باشه !" و البته اوایل اصرار داشتیم که جای زرد و سبز با هم جابجا شود و هر چقدر مادرمان به ما تاکید می کردند که باید جای چراغ ها را عوض کنیم ما هم چنان سرِ حرف خودمان محکم ایستاده بودیم و کوت...
23 اسفند 1393

عید کجاست؟

مدتی ست عاشق یک مجموعه اسباب بازی شده ایم و همانا آن اسباب بازی محبوب یک سِت شامل موارد زیر است: گطاگ رندین تمونی (قطار رنگین کمانی)+ هبان پیمان رندین تمونی ( هواپیمای رنگین کمانی) + یک دستگاه ماشین که به علت هم ست شدن با این دو قلم، به ماشین رنگین کمانی معروف شده است! اگر تصور می کنی این سه از آن جهت نام رنگین کمان را یدک می کشند که هفت رنگِ رنگین کمان بر روی آن ها ترسیم شده است، سخت در اشتباهی! بلکه اگر تیتراژ برنامۀ رنگین کمان در شبکۀ تهران را دیده باشی قطار و هواپیمای مورد نظر ما به درستی در ذهنت ترسیم خواهد شد! و از آن جا که در چند هفتۀ اخیر به بهانه های مختلف ما صاحب اسباب بازی های متفاوتی شده ایم مادرمان این قلم را برایمان...
16 اسفند 1393

بوی عیدی... بوی سبزه...بوی باغ!

هنوز چند هفته تا عید مانده بود که دل ها آن قدر گرم می شد که دیگر زمستان با سرما و برف های سنگینش اصلا به چشم نمی آمد! شوق خریدنِ لباس های نو، شوقِ نظاره کردنِ بیرون زدنِ برگ های ریز و تازه روی شاخه های درخت، شوقِ آب شدنِ برف های فراوان واقع در دامنۀ کوه و جاری شدنِ آبِ جوی ها و البته جاری شدنِ زندگی، شوقِ نشستن کنار جوی آبی که از قنات های زیر زمینی می آمد و فرو بردنِ تمامِ حجمِ انگشتان داخلِ آن و بیرون آوردنش و البته سرد شدنش و دوباره فرو بردنش در آب جهتِ گرم شدن! شوقِ چیدنِ گل های زیبایی که تازه سر از خاک بیرون آورده بودند و هدیه دادنِ گل ها به آن ها که دوستشان می داری و بهاری کردنِ بیش از حد زمستانه هایشان... همین روزها بود که مگر ک...
9 اسفند 1393
1207 10 25 ادامه مطلب

تلخ و شیرین

درست از روز شنبه علائم تب خفیف در ما نمایان شد و وقتی بابایمان شنبه شب جهت نوبت گیری به مطب دکترمان سر زدند و آن جا را بس شلوغ یافتند، مادرِ خوش خیال مان به هوای این که این تب گذراست روز شنبه بی تفاوت از کنارِ آن گذشتند و اما شب هنگام و به وقتِ خواب، بستنِ چشمان مان همان و بالاتر رفتنِ یک درجه ای تب مان همان! و یک لحظه سرد شدن و چند لحظه داغ شدن مان نیز مزید بر تب 39 درجه ای مان شده بود! و درست وقتی ایبوبروفن قادر به پایین آوردنِ درجۀ تب مان نشد، بیدار ماندنِ بابا و مادرمان بر بالین مان و پاشوره کردن های مکرر را نیز به این معرکه اضافه کن! بعد از یک شب بدخوابی اساسی، مادرمان صبح علی الطلوع شروع کردند به توجیه سازی اینجانب و این که قرار...
3 اسفند 1393

اولین روز اسفندماه

بفرمائید همراه ما باشید با لطافتی دل انگیز در اولین روز از آخرینِ ماه سال در جنگل های زیبای سرخه حصار مردانی هم رنگِ لطافت و چهارسوی آسمانِ زمستانی و مردانِ هیزم آور آن هم از نوعِ هیزمِ تَر! و باز هم عبوس بودنِ آسمانِ اولین روز از اسفند ماه عبوس بودنی بس دلنشین! و آمیخته شدنِ بهار و زمستانِ فصل ها و پسرکی شکرگزار از بارشِ نم نم باران و اگر تصور می کنی ما با آن همه شوقی که برای بازی با گِل و حمل آن با ماشین حملِ نُخاله مان داریم، سرمای گِل را احساس می کنیم، سخت در اشتباهی! و اگر تصور می کنی هر چند دقیقه دمای دست هایمان توسط ماد...
1 اسفند 1393

موزۀ دارآباد

چهارشنبه شب گذشته بیست و دوم بهمن ماه بود که آقاجان+ مامان جان+ عمو مجید+ خاله وحیده+ مهدی جانمان به منزل مان وارد شدند و این ما و خانواده بودیم که یک روز پرکار را پشت سر گذاشته بودیم و از صبح علی الطلوع مشغول خانه تکانی نیز بودیم آن شب شام به صورت mp3 صرف شد و فردای آن روز در حالی که بارانِ شدیدی باریدن گرفته بود و ما به دنبالِ مکانی برای به گردش بردنِ پسر عمویمان بودیم، عازم دارآباد شدیم تا از موزۀ دارآباد دیدن کنیم... با وجودِ بارش شدیدِ باران موزه خیلی شلوغ بود و به نظر می رسید علت عمده اش همان بارانی بود که بعد از مدت ها باریدن گرفته بود و همگان را بر سرِ ذوقِ بیرون رفتن و قدم زدن های زیر باران آورده بود! و البته با وجود این که ت...
1 اسفند 1393
2363 11 22 ادامه مطلب
1